به این ۳ ماجرا توجه کنید :
۱ ) یه دختری سرطان می گیره بعد برای اینکه نامزدشو ناراحت نکنه ( چون نامزدش در وضعیت خوبی نبوده) الکی می گه می خوام برم آمریکا تحصیل کنم و راستشو به نامزدش نمی گه ولی نامزدش فکر می کنه دختره زیر سرش بلند شده و ….
۲ ) بابا مامان یه دختری به دوس پسره دخترشون فشار میارن که حق نداری با دخترمون ازدواج کنی و … پسره هم برای اینکه تیریپ مردونگی در بیاره به دختره دروغکی میگه : من برای هوس بازی دلتو بردم , می خواستم ازت سو استفاده کنم و حالا ازت سیر شدم , اینا رو می گه که پدر مادر دختره رو دخترشون فشار مضاعف نذارن که با این پسره ازدواج نکن و ….
۳ ) یه زن و مردی با هم ازدواج می کنن , بعد مشخص میشه بخاطر مشکل مرده نمیتونن بچه دار شن , بعد مرده با اینکه زنه رو دوست داشت و زنه هم عاشقش بود و هی زنه اصرار می کرد که طلاقم نده , طلاقش داد
با خوندن این سه تا ماجرا چه حالی بهتون دست میده ؟ من که اینجوری میشم () , صحبت این هفته ی من اینه که این فداکاری نیست که وقتی یه مشکلی داری به ظرف مقابلت نگی و ولش کنی به این بهونه که ناراحت می شه , سختش میشه و…. . تو باید به ارزش های همسرت/نامزدت احترام بذاری , بعضیا ( از جمله من ) بیماری نامزدشون , فشار های غیر منطقی و احساسی پدر و مادرشون یا بچه براشون اصلا مهم نیست , فقط محبت و عشق و دوست داشتنی که بین دوتاشونه براشون مهمه , پس چرا به طرف مقابل و خودتون این اجازه رو نمی دین که از دوست داشتن و محبتی که بین خودتون هست لذت ببرید ؟
وجه مشترک این سه تا ماجرایی که بهتون گفتم یه چیز بود , اونم این بود که طرف نمی خواست عشقشو ناراحت کنه ولی به بدترین حالت ممکن ناراحتش کرده بود . پس دفه ی دیگه اگه یه مشکل این جوری براتون پیش اومد , صادقانه به طرف مقابلتون بگید و نظر اونو جویا بشید و بعد تصمیم بگیرید و در تصمیمتون دل اونو هم در نظر داشته باشید ( اون انتظار داره شما به خاطر عشقی که بینتون هست پیشش باشید نه به خاطر این عشق ترکش کنید)